حکایت دست
دستم شکسته بود اومدم بیمارستان و گچ گرفتمش گفتند: حسین خرازى رو آوردند بیمارستان تا رفتم عیادتش ، از تخت اومد پائین بغلم کرد و گفت: دستت چى شده؟ گفتم: هیچى حاج آقا! یه ترکش کوچیک خورده و شکسته خندید و گفت: چه خوب! دست من یه ترکش بزرگ خورده و قطع شده... ( برگرفته از: حکایت بی پلاک ها )
Design By Ashoora.ir & Bi simchiمرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ